سرمقاله کیهان:آخرین پروژه
عمر پدیده ای به نام انتخابات ریاست جمهوری دهم در ایران روبه پایان است. تا اینجای کار، داستان این انتخابات از حیث مجموعه تحرکات و فرآیندهای سیاسی که به ساخته شدن فضای فعلی انجامیده، البته بسیار پیچیده، طولانی و عمیقاً درس آموز بود. اما به نظر می رسد از این به بعد با فضایی بیش و کم باثبات مواجه خواهیم بود که در آن انبوهی از «پروژه های ایذایی»- بویژه در حوزه تبلیغات انتخاباتی و «تهییج مردم»- اجرا خواهد شد اما بعید است بتواند بر سرنوشت موضوع تاثیری «جابجاکننده» بگذارد.
انتخابات دهم به لحاظ سیاسی تاریخی پرنشیب و فراز داشته است. در جبهه مخالفان اصولگرایی، جناح دوم خردادی ها، ابتدا با این تحلیل که اولا باخت در این انتخابات مساوی مرگ مطلق برای همیشه است و ثانیاً جز محمد خاتمی کسی توان ورود به یک «رقابت موثر» با احمدی نژاد را ندارد، خاتمی را به رغم میلش به صحنه کشاندند. خاتمی اما که خوب می دانست دوستانش نه به فکر او بلکه در اندیشه رها کردن خودشان از سرنوشتی شوم هستند، پس از مدتی مدارا و همراهی (البته از سر ناچاری) ، یقین کرد که نه در دور اول و نه در دور دوم توان پیروزی بر کاندیدای اصولگرایان را ندارد، و نتیجه گرفت بهتر است خود را «قربانی و ابزار» جماعتی تندرو نکند و پای از این میدان پس بکشد. با این تحلیل بود که خاتمی از فرصت حضور میرحسین موسوی در صحنه استفاده کرد (و بنا بر یک تحلیل، خود او را به میدان کشاند) تا راه فراری برای خویش بگشاید و به محض اینکه موسوی حضور خود را نهایی و اعلام کرد دیگر به هیچ کدام از خواهش ها و تهدیدهای دوستانش وقعی ننهاد و از صحنه کنار کشید. دقیق اگر باشیم، آنچه نهایتاً به ترک صحنه انتخابات توسط خاتمی انجامید «یقین او به باخت» بود و اینکه ارزش ندارد تتمه آبروی خود را فدای جماعتی سوپر رادیکال بکند. بر این مبنا، در کمال انصاف و به آسانی می توان نتیجه گرفت جریان اصولگرا و کاندیدای آنها، خاتمی را به عنوان «قدرتمندترین گزینه اصلاح طلبان» شکست داد و به این معنا از «انتخاباتی در دل انتخابات دهم» پیروز بیرون آمد. انتخاباتی کاملاً رقابتی و بدون حرف و حدیث. دیگر نه شورای نگهبانی وجود داشت و نه خیالاتی مانند رای سازماندهی شده مجال طرح می یافت؛ مردی با هزار نقشه و ترفند به میدان آورده شد، فضا را سنجید، باخت خود را قطعی یافت و سر خویش گرفت و به راه خود رفت چون چیز باارزشی برای ماندن و هزینه دادن نمی دید.
خاتمی اکنون به لحاظ سیاسی موجودی تمام شده است و بعید است که از این پس حتی دوستانش برای او ارزشی بیش از یک «سیدقابل احترام» قائل باشند. همین حالا هم می توان دید که او خود را برای گزینه ای که به اصلاح طلبان تحمیل کرده به آب و آتش نمی زند و برخلاف قولی که به هنگام کناره گیری به نفع موسوی داده بود حاضر نیست فعالیتی فوق العاده به نفع او انجام دهد.«بی تفاوتی محسوس خاتمی نسبت به موسوی» را از دو جنبه می توان تحلیل کرد. یک جنبه این است که فرض کنیم او اساساً حمایت صریح و فعالانه از موسوی را به نفع خود نمی داند و همانطور که برخی اصلاح طلبان علناً گفته اند عقیده دارد موسوی حتی موفق به کشاندن انتخابات به دور دوم نخواهد شد پس نباید خود را فدای کاندیدایی با سرنوشت معین کرد. تحلیل دوم اما از این منظر صورت می گیرد که خاتمی برخلاف برخی دوستانش ارزیابی واقع بینانه از توانایی خود در بسیج توده ها دارد و بر مبنای این ارزیابی خوب می داند که حتی اگر سینه چاکانه هم به تبلیغ موسوی بپردازد، باز معلوم نیست قادر به انتقال رایی قابل توجه به سبد او باشد. خاتمی انتخابات مجلس هشتم را تجربه کرده است که در آن عده ای با این توهم که «اسم خاتمی همه چیز را تمام خواهد کرد» نام او را بر صدر فهرست پیشنهادی خود گذاشتند اما از آن فهرست حتی یک «کاندیدای اختصاصی» هم به مجلس راه نیافت. بر مبنای آن تجربه، او اکنون سعی می کند به قدر توانش بار بردارد و دیگران را درباره آنچه می تواند و آنچه نمی تواند دچار سوءتفاهم نکند. اگر با فرض حمایت قوی خاتمی از موسوی هم اتفاق خاصی نخواهد افتاد، منطقی است که فرض کنیم او انگیزه ای برای حمایت بی محابا از موسوی نداشته باشد و بگوید که اگر تحریک و تحرکی لازم است خود کاندیدا باید آن را بوجود بیاورد نه ستادها و هوادارانش.
حامیان خاتمی اما سرنوشتی متفاوت از او یافته اند. در دوران کشاکش میان ماندن خاتمی یا میرحسین - که نهایتاً منجر به کنار ه گیری خاتمی از صحنه شد- این جماعت، تمام توان خود را برای زمین زدن موسوی به کار گرفتند و در حالی که «کلمه اخلاق» از دهانشان نمی افتاد تقریباً هر کار که می توانستند برای از پا انداختن موسوی انجام دادند. نیازی به مراجعه به شنیده ها نیست، همین اظهار نظرهای علنی را اگر مرور کنید چون روز پیداست که چگونه موسوی را از همه سو آماج طعن و تهمت قرار دادند و به خاتمی گفتند حاضر نیستند در جرم «کسی که اصلاحات را دفن خواهد کرد» شریک شوند.
اما پس از آنکه دانستند قادر به از پیش بردن کاری نیستند و خاتمی با همکاری موسوی جلو چشم آنها پروژه شان را بر باد داده، گویی هیچ اتفاقی نیفتاده باشد یک شبه رنگ عوض کردند، خود را «یاران موسوی» خواندند و پس از نزدیک شدن به او و انجام چند ملاقات، پروژه جدید «خاتمیزاسیون موسوی» را کلید زدند.
از آن روز که تندروهای دوم خردادی اضطراراً خود را به موسوی چسبانده اند - و او هم البته آنها را سخت در آغوش گرفته- تمام تلاش آنها بر این بوده است که موسوی را متقاعد کنند برای رای آوردن راهی جز پا گذاشتن بر جای پای خاتمی ندارد و اگر بخواهد هویتی غیراصلاح طلبانه از خود به جامعه معرفی کند نه فقط قادر به جذب رای اصولگرایان نخواهد بود بلکه رای اصلاح طلبان را هم از دست می دهد. موسوی البته در برزخ مانده است و در حالی که هنوز نمی خواهد از ادبیات شبه انقلابی کوتاه بیاید عملا اداره امور خود را به طور کامل به کسانی سپرده که آن سرنوشت را برای خاتمی رقم زدند.
آخرین نما از صحنه انتخابات نشان می دهد که همچنان اتفاقات تازه ای در حال وقوع است. حامیان خاتمی که مدتی سعی کردند خود را «یار موسوی» معرفی کنند اکنون و پس از وقوع یک سلسله درگیری ها و اختلافات با ستاد موسوی، به این نتیجه رسیده اند نباید تمام توان خود را صرف حمایت از او کنند و کار مهم تری هست که اگر به موسوی مشغول شوند بر زمین خواهد ماند.
آن «کار مهم» طراحی و اجرای پروژه ای وسیع برای مخدوش جلوه دادن انتخابات است که در نتیجه علم قطعی تندروها به شکست در انتخابات دهم اجرا می شود. در واقع همانطور که پیش از این زمانی در بحث از انتخابات ریاست جمهوری نهم گفته ایم اصلاح طلبان از آنجا که هرگز شجاعت کافی برای پذیرش باخت را نداشته اند همواره سعی کرده اند آنجا که باخت خود را قطعی می بینند این شکست را به شکستی برای مجموعه نظام تبدیل کنند و بی هنری خود را به زمین و آسمان نسبت بدهند. مجموعه ادبیاتی که این روزها با محوریت مسئله «نگرانی از سلامت انتخابات» توسط اصلاح طلبان در حال تولید است -وحدس زده می شود تا شب انتخابات بسامدی فوق العاده پیدا کند- قبل از هر چیز باید به مثابه اعتراف پیشاپیش اصلاح طلبان به شکست و تدارک بهانه برای توجیه آن ارزیابی شود، چه، اصلاح طلبان اگر حتی به قدر ذره ای احتمال پیروزی در انتخابات آینده را می دادند هرگز معقول نبود که به این شکل درباره سلامت انتخابات پیشگویی کنند. و آن را زیر سؤال ببرند و حال آن که خود خوب می دانند «سلامت» یکی از قطعی ترین صفات همه انتخابات ها در ایران بوده است. پس از این به طور دقیق تر به ابعاد این پروژه خواهیم پرداخت اما مهم است که روشن باشد جماعتی از تندروها از حالا خود را بازنده این صحنه می دانند و نگاه کردن در منظره هولناک آینده آنچنان بیمی در جانشان انداخته که احتمال وقوع هیچ عمل غیرمنتظره ای از جانب آنها دور از ذهن نیست.
مهدی محمدی